بتهوون برای زندگی!

ادبیات فیلم و آهنگ

بتهوون برای زندگی!

ادبیات فیلم و آهنگ

ایسنتای جاسوس

حس میکنم اینستاگرام فهمیده من بهم زدم، داشتم برا همکارم تعریف میکردم ماجرا رو و اینکه به شدت بعد اون ماجرا حس شرم دارم از رفتارم، و بعد اون کلی ویدئو درمورد جدایی از روانکاوهای مختلف خارجی گرفته تا ویدئو و آهنگ های خارجی و ایرانی گریه در آر رمانتیک به شدت احساسی، پخش میشه،دیشب رو که کلی گریه کردم، امشب هم تا اشکم اومد درآد، از اینستا بیرون اومدم، باعث میشن این آهنگا بری چرت و پرت بنویسی توی بیوت و بعدن بخودت فحش بدی، فال مسخره تاروت هم که بهش یجورایی معتاد شده بودم گذاشتم کنار،که دم به دقه منتظر باشم شاید آشتی کنه وپیام بده و کارتای بعدی چی میگن،خیلی شیطانیه انتظار و کل تاروت بنظرم شیطانیه، نه از نظر متافیزیکی، از نظر ذهنی شیطانیه،توهم بوجود میاره، امیدای واهی جایی که هیچ امیدی نیست،و اون ویدئوهام تمام لحظات خوش رابطه و زنده میکنن و اشکم درمیاد،

خلاصه که باید از پسفردا که حقوق میگیرم تو این شیراز خراب شده،بگردم دنبال جایی که بتونم چندساعت بتمرگم و کارام و تموم کنم و نیام خونه ایسنتاگردی و گریه و زاری،خیلی مسخرست،بیکیفیته زندگیم

همه خرجام انقدر بالاست،موندم اگر حقوقا رو نبرن بالا،چجور زندگی کنم؟حالا،،،باید یکاری کنم ذهنم انقدر نره سروقت میم،

یه دختر نوجوان امد ناراحت که با دوست پسرش به طرز مسخره لی بهم زده، عجیب تو ذهنم بود که منم همینجور دختر،منم همینجور،ولی مقاومت کردم و کلی باهاش حرف زدم که طرف تو این سن حتاهویت هم نداره، بهش بگی موسیقی مورد علاقت چیه، درمیاد میگه تتلو و پیشرو، حالا انتظار چی داری ازش که برگرده و فلان، خلاصه خیلی حرف زدیم، گفتم برو رو خودت کار کن

و حس میکردم انکار یه آیینه رو به رومه، و دارم این حرفارو بخودم میزنم،

انگار مرده افتادم تو جام، زیر پتو،با چایی و آهنگ زنده م،و این خیلی فرق داره با اونی که از خودم تو ذهنمه، تصمیم گرفتم  این واژینیسموس مزخرف رو بیارم تو کتابم، فصل اولش باید با این شروع شه،از همه حسای مزخرفی که داره،بلکه هم نوشتمش و از شرش خلاص شدم، عجیبه بعد سی و شش سال،الان دارم کابوس تجاوز میبینم، اصلن باورنکردنیه،فکر کنم همه گها و ترسای دوران بچگیم داره میادرو

نمیدونم میم باورش شد یا نه؟ میترسم دراد بگه تو که پرده داشتی، چه تجاوزی بوده پس، 

نمیخام بگم شانس اوردم، نه، که طرف هم بچه بود،اشغال، و چندسال بزرگتر من بود، روانکاو میگفت حتمن خودشم نمیدونسته چه کار میکنه،بچه دوازده ساله،

ولی خب موضوع اینه که سر تلاشی که داشت برای سکس دراون سن،با من،من شایدپنج یا شش سالم بود، و اینکه بزور میمالید و میحاست براش بخورم،ذهن من، قاتی کرد، حتا الانم که مینویسم، تپش قلب گرفتم، حتا حرف زدن درمورد سکس هم باعث میشه پاهام قفل شن،اشک جمع شه تو چشام و غیره،بنظر بدنم که تجاوز بوده،و واژینیسموس منم از اون ماجرا شروع شد،از وحشت از تجاوز و سکس،

حالا نمیخام دل بسوزونم، برا خودم، مهم اون عمل بوده، که تاثیرات مهیبی داشته روی زندگی من و من رو یک ترسوی کثافت بار اورده،که تو این سن تا همین سه هفته پیش، ویرجین بودم به عبارتی، البته زور خودم و زدم، که خودم و شل بگیرم، اما بدنم هنووز درحال مقاومت بود و حتا با وجود تلاشهای به شدت زیاد خوداگاه من که خودمو شل گرفتم کل پام میلرزید موقع اون کار،

حالا خوبیش اینه، که بالاخره شد، هرچند با بدبختی تمام عیار، 

و بدیش اینه که رابطم بهم خورد بعدش

خب حق هم میدم، کی حاضره با یک آدم معلول زندگی کنه؟ جدی جدی، من الان تو سکس معلولم، ناتوانم، و طرف هم وقتی مرد باشه،لابد سکس مهمترین جنبه ادامه دادن دوستیشه،

حالا از شدت شرم ! دیگه اون دورهمی که با میم میرم رو کنسل کردم، دوتا از اعضا هم ناراحت شدن گویا پیام دادن بهم، ولی من عضو ساکت بی استفاده گروهم، شهرزاد قصه گوشون بودم، حالا چهارتا داستان هم نشنون،نمیمیرن،

ولی حتا تولدم هم که شد،با اینکه برا همه، تولد میگرفتن،برا من نگرفتن، گفتم لابد چندان هم اهمیتی نداشتم براشون،الان فقط من در اون مرز آشفتگی زندگیم هستم، بدون دوست،بدون پول چندان زیاد و با وضع دهشتناک،اما خوبیش با پارسال اینه که الان سر کارم،

حالا برای کم کردن میزان آشفتگیم، یه پلن دارم، که با بیرون موندن از خونه درست میشه، کثافت این کافه هام انقدر گرون کردن،که پوستت کنده میشه بخای بری دوساعت یجا بشینی، البته هنوز جاهایی هست که ملت نیان،جاهای سوت وکور شیراز، باغهایی هم هست،ولی شاید برم کتابخونه یا سالن مطالعه،اینجور بهتره،

هنوزم بدجور دلم برا میم تنگ میشه،مردکه لندهور،

نظرات 1 + ارسال نظر
تراویس بیکل سه‌شنبه 30 بهمن 1403 ساعت 07:58 https://travisbickle4.blogsky.com/

کم کم برمیگردی به روال سابق.غصه اش رو نخور.لیاقتت رو نداشته.تو ارزش ات خیلی بالاست عزیزم.همه چی تمومی و خیلی خوب هستی.من که خودم دوستت دارم و مطمئن باش مجرد بودم میومدم جلو،همشهری هم که هستیم.
خلاصه که ولش کن و بهش فکر نکن.

هنوز که سختمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد