بعد عمل یه مشکل مسخره که پیش اومده،درد ناگهانی و تیز نفخه! بجوری که چشات سیاه برن و یهو بدنت قفل کنه، بعد ببینی باد بوده، یعنی حس میکنی جهان یه شوخی بزرگه، درد نفخ! بدتر درد خود عمل،
جالبه با هرکسی صحبت میکردم، این برداشتن فیبروم که شبیه عمل سزارینه،درمورد بدبختی های بعد سزارین، صحبت میکردن، که از درد نمیتونی صاف بشینی و غیره، حالا خوبه جدیدن، افقی میبرن نه عمودی، انگار دیدن درد اون بدتره و عوارضش بیشتر،
حاالا از امروز شروع کردم به خوردن ماست، ماست برای این نفخای کثافت حوبه،باورم نمیشه شنبه هفته قبل این موقع منتطر رفتن به اتاق عمل بودم و اونجام زدم زیر گریه ، سختم بود عمل، بدترین فوبیای زندگیم بود که ریشه ش در اون شکستن پام توی سه سالگیه،که برادر بیشعورم به شوخی، گفت قراره پات رو ببرن، و من چنان وحشتی پیدا کردم که نذاشتم یک هفته،گچ پام رو باز کنن، و آخر مادر تو خونه پام رو گذاشت توی تشت و با آب گرم و قیچی، چند ساعت درگیر شد تا آخر گچ باز شد،
اما وحشت اتاق عمل و بیمارستان پس ذهنم مونده بود و ازش خبر داشتم، اما یادم رفته بود سرچیه،که وقتی فرم بیمارستان رو پر میکردم، و رسیدم به صفحه رضایت قطع عضو، یهو پاهام تو زاویه فرار قرار گرفت و تصویر قطع کردن پا اومد جلو چشام و اون وحشت کودکی رو زنده هس کردم، یک آدم چقدر میتونه بی شعور باشه که یک بچه سه ساله رو وقتی یکی بدون پا و با عصا داره جلوش راه میره،نشون بچه بده و بگه ببین قراره ببرنت بیمارستان و پات و ببرن تا مثل این آقاعه باعصا راه بری برای باقی عمر
و من پام و گرفتم و انقدر جیغ ویغ کردم که طرف برای متعاقد کردنم بیخیال شد و گفت ببرینش خونه، خونه بازش کنین،صدای اون گچبره هنوز تو ذهنمه
واقعن، حاطره عجیبی بود،برای کسایی که فکر میکنن بچه ها عقل ندارن و نمیفهمن،این حاطره بهم ثابت کرد که اون آگاهی حتا سه سالگی هم بوده،و ما بقول فروید، فقط همه رو یادمون رفته
سلام.به عنوان کسی که چندسال از عملش گذشته میگم که در جریان باشی که جای بخیه هنوز بعد از هشت سال بعد از روزهایی که کار سنگین و پر فشارکنی تیر میکشه.همه دردایی که کشیدی رو میفهمم.امیدوارم که زودتر سرپا شی و دیگه مجبور به انجام همچین عملی نباشی.هنوزم یادم میفته حالم بد میشه چون منم به شدت از هر نوع دکتری میترسم.