بتهوون برای زندگی!

ادبیات فیلم و آهنگ

بتهوون برای زندگی!

ادبیات فیلم و آهنگ

رزرو هتل در ارمنستان و گرجستان با قیمت عالی

رزرو هتل های دو،سه و پنج ستاره در ایروان،تفلیس و باتومی


itinerary

نوشتن برنامه سفر به اروپا برای ویزای شنگن

با قیمت مناسب و در عرض یک روز کاری

برنامه سفر به اکثر کشورهای عضو اتحادیه اروپا با قیمت بسیار مناسب

اژدهایان چینی

اژدهایان چینی

اژدهایان چینی قدرتمندند و به پدیده های مربوط به آب سر و کار دارند برای مثال در خشکسالی آب را فرا یم خوانند و در افسانه ها فستیوال ها نجوم و غیر کاربرد دارند. آنها خوب هستند و خوش شانسی را برایمان به ارمغان می آورند و با افسانه های غربی که آنها را شیطانی و بد معرفی می کند تفاوت دارند.

 10 نکته جالب در مورد اژدهایان چینی

1-      این اژدهایان خواستگاهی در زندگی واقعی ندارند و هیچ مدرکی دال بر باور به واقعی بودن آنها در فرهنگ چین وجود ندارد.

2-      اژدهایان چینی همچنین در زودیا منطقه البروج چینی به عنوان نماد موجودند.

3-      امپراطوران قدیمی چین به عنوان پسران اژدها معرفی می شدند و مردم عادی حق نگهداری وسایلی با تصویر اژدها را نداشتند.

4-      اژدهایان چینی نماد خوش شانسی قدرت بزرگی ,فرخندگی و خوش طالعی شناخته می شدند.

5-      به عنوان نماد قدرت برخی مردم نقش اژدها را روی بدن خود خالکوبی می کنند اما کسانی که این نقش را دارند افراد خوش برخورد و راحتی شناخته نمی شوند.

6-      اژدهایان چینی معمولن با بدنی دراز مثل مار و چنگال های تیز نشان داده می شوند برعکس فرهنگ غرب

7-      اژدهایان چینی بال ندارند اما می توانند در آسمان به پرواز در آیند.

8-        اژدهایان چینی از دهان خود آتش بیرون نمی فرستند ولی می توانند باعث فراخواندن باران می شوند.

9-      اژدهایان چینی در اعماق دریا یا رودخانه ها , دریاچه ها و هر جایی که آب داشته باشد زندگی می کنند.

10-  مردم چین عاشق واژه ی اژدها هستند. در چینی long  است و حتا نام و نام خواندگی را گاهی بر این اساس انتخاب می کنند. مثل جکی چن  chen long  که به معنی تبدیل شدن به اژدها است (   becoming dragon) و یا بروس لی به معنی اژدهای کوچک

اژدها در فرهنگ مردم چین :گفته می شود که Yandi  (شاه افسانه ای چین) زاده ی مادری انسان و پدری اژدها بوده است. (اژدهایی قدرتمند) و یاندی به همراه  هوانگدی (Huangdi )  رهبر افسانه ای چین باعث شکوفایی تمدن چین شدند و مردم چین خود را از نوادگان یاندی و هیونگدی به شمار می آورند.

اژدها در چین از یک موجود خیالی به طلسم خوش اقبالی تبدیل شده و نشانه ی روحیه ی پیشگام و سرسخت مردم چین در برخورد با زمان است و نه فقط در چین بلکه در بین چینی هایی که خارج از کشور زندگی می کنند نیز کاربرد دارد.

رقص اژدها

این رقص در بسیاری از جشن های چین انجام می شود مثل جشن سال نو که در آن اژدهایی به طول تقریبی ۷۰ متر که از حلقه‌های درخت بامبو ساخته شده و با پارچه ای درخشان پوشیده میشود به ‌دست رقاصان حمل میشود.

قایق اژدها

قایق های اژدها با اژدها هایی تزیین می شود و طرفداران زیادی دارد. در منطقه البروج چینی نیز یکی از علامت ها به اژدها اختصاص دارد.

خواستگاه اژدها:پادشاه زرد هوانگدی چندین جنگ علیه 9 قبیله در منطقه ی دره ی رودخانه ی زرد به راه انداخت و 9 توتم (اجسامی نمادین که در اقوام بومی کاربرد داشته اند و به عنوان اشیا مقدس در نظر گرفته می شدند) آنها را پس از شسکت دادنشان  , با توتم اژدهای خویش یکپارچه کرد و در هم آمیخت. برای مثال اژدها خصوصیاتی دارد که به 9 موجود دیگر تعلق دارند: مثل چشمان میگو  , شاخ های گوزن  , دهانی بزرگ مثل دهان گاو و بینی مانند سگ  , ریش مثل گربه ماهی , یال شیر  , دم بزرگ مثل مار  , پولک های ماهی و چنگال شاهین.

اژدها در بناهای تاریخی چین

اژدها نماد اقتدار امپراطوران است و در گذشته اژدها و هر آنچه که مربوط به آن می شد مختص طبقه ی فئودال چین بود. امپراطوران چینی فرزندان خود را تخمه ی اژدها Seed of Dragons  و لباس خود را لباس اژدها ( Dragon Robe ) و تخت خود را تخت اژدها می نامیدند. در شهر ممنوعه می توان 9 پسر اژدها را در سقف طلایی  , زمین سنگی و تزئینات تخت و صندلی ها و مجسمه ها ,پشت ستون ها و نرده های کاخ دید.

9 پسر اژدها

1-     بیکسی Bixi  قدیمی ترین پسر به شکل لاک پشت است با دندان های تیز و د ربناهای تاریخی معمولن برای تزئینات استفاده می شود. معمولن در حال حمل اشیای سنگین مثل پایه ستون ساخته شده است).

2-     Qiniu  : فلس های زرد رنگی دارد و عاشق موسیقی است و در تزئینات ابزارهای موسیقی به کار می رود.

3-     Yazi  : شکم مار و سر پلنگ مانندی دارد و مشغول کشتن و دعوا است و برای تزئین شمشیر استفاده می شود.

4-     Chaofeng :  ماجراجوست و برای تزئین لبه ی سقف استفاده می شود.

5-     Pulao به خاطر صدای گریستنش معروف است و برای دستگیره ی زنگ ها استفاده می شود.

6-      Chiwen در دریا زندگی می کند و خشمگین است و از خوردن جانوران لذت می برد. برای تزئین خط و شیار های کاخ استفاده می شود.

7-     Bilan را دوست دارد وبرای دروازه های زندان استفاده می شود.

8-      Suanniا زبوکشیدن عود لذت می برد ومعمولن در معابد بودا و در مشعل ها و بخوردان ها به کار می رود.

9-      Fuxiبر لوحه های سنگی نقش می شود.

بر روی لباسهای امپراطوران جوان نیز نقش اژدها دیده می شود که به نظر شبیه هم می ایند ولی معمولن رنگ اژدها  , تعداد انگشت ها , و حالت آنها با هم تفاوت دارد. طرح اژدها بر روی ردای امپراطور  , 4 یا پنج پنجه و انگشت دارد که به برتری امپراطور اشاره دارد.

محبت مادری

بکجور محبت افراطی و بیمارگونه بین مادران ایرانی هست که مخصوصن فرزند پسرشون رو به شدت دوست دارن،لوس میکنن و جوری اسپویل و نابودش میکنن که پسر شورت خودش هم نتونه تو سی سالگی بشوره

روانکاوی میگفت این بخاطر نبود محبت و عشق از سمت شوهره، وقتی دریافت نشه میره سمت محبت مرضی به بچه ها

در جایی بودم که مادری پسر یک و خورده ای سالش رو میبوسید اما نه به طور طبیعی و بوس کوچولو، در حد پورن هاب پسره حمله میکرد به مادر برای فرنچ کیس و مادر هم با یجور شهوت عجیبی هربار جوابش رو میداد

فکر کنم اولین بوسه درست حسابی زندگیش بوده که از طرف شوهر نگرفته بود و عجیب بود این رفتار 

و تو مدت نیم ساعت که ما منتظر دکتر بودیم و بعد توی صف دارو، بارها این تکرار شد، و داشتم فکر میکردم به خارجی هایی که رفتارای ما براشون عجیبه، اینکه میرن مهمونی و مرد مثل لرد میشینه تا ازش پذیرایی شه 

حتا مردهای خارجی میگفتن که خودشون لباساشون رو میندازن لباسشویی نه همسرشون و برام جالب بود این تفاوتهای به ظاهر کوچک. 

و ادامه اون محبت افراطی، چون رابطه با همسر رو نتونستن بسازن،میرسه به تنفر از همدیگه، به ندرت زوجی رو دیدم که بعد پنجاه سال زندگی باهم ازهم متنفر نباشن، درواقع اصلن ندیدم، 

تنفر افراطی حاد، درحالیکه اگه همدیگه رو کمی آزاد میذاشتن،میدیدن در عین نفرت هم میشه باکسی زندگی کرد و آزارش نداد، نمیدونم، البته خودم این رو به روش سختش یاد گرفتم که چطور با کسی که ازش متنفرم زندگی کنم و باعث عذاب هم نشیم، البته سی و پنج سالی صرف یاد گرفتنش شد،ولی خب، وقتی چیزی رو یاد بگیری میتونی گسترشش بدی به روابط دیگه

مادر

گاهی امید واهی دادن به کسی از جنایت هم بدتره

دوستمون پسرش فلج مغزی داره و بچه شش سالش مثل نوزاد شش ماهه ست از نظر عقلی و خب طبق علم پزشکی روز، نه درست میشه و نه میتونه حرف بزنه و غیره، حالامیدونیم همه مغز ممکنه یکطرفش پیشرفت کنه و بشه اون سمت بیمصرف رو دراورد و دور انداحت، اما انگار در فلج مغزی همچین اتفاقی نمیفته

اینکه شارلاتان ها سر راهت سبز نشن،احتمالش صفره

اول براش سفره گرفتن و بعد گفتن چشمش زدن چون وقتی به دنیا اومده طبیعی بوده، الان هم نگاش کنین مثل پسر بچه طبیعی شش ساله ست،اما نیست

بعد از این سفره های متعدد،رسید کار مادر به انرژی مثبت

اون حلقه درمانی  که خودش تعریف میکرد عضو شده و پول داده و اسمش اها،اسمش عرفان حلقه بود،شارلاتان های جدید.که از آدم های ناامید ازهمه جا پول میگیرن تا اجنه اینارو درمان کنن، مثلن برن پزشک مخصوص اجنه رو بیارن زمین 

ازاینم بگذریم میرسیم انرژی تصور و انرژی مثبت خودمون. بازهم یک مشت شارلاتان که بهش گفتن بچه رو تصور کن راه میره، از دوستات کمک بگیر برای تصور درمانی، رو کاغذ از خدا تشکر کن که از همین الان بچه ت راه میره  حرف میزنه و سالمه، اترژی درمانی البته جواب میده توی موردای دیگه و منکرش نیستم ولی نه در موارد ژنتیکی حاد

بعد یک سال نوبت رسید به آقای انرژی درمان

که اول گفته رایگان عمل میکنه، پس شارلاتان نیست ولی به دوستم گفتم این ابر شارلاتانه، گذاشته دزدیش رو یکجا انجام بده، 

قضیه اینه که بعد ورود اقا به خانه و انرژی درمانیش که عمدتن ماساژ دست و پای خاب رفته بچه بدبخته، بچه کمی بهتره

کی بعد ماساژ بهتر نیست؟

بعدم گفته برو یک ادم پاک که رویای صادقه میبینه بیار تا من روح اعظم رو در اون حلول بدم و به واسطه اون شخص پسرت از دخترت حم نرمالتر میشه

البته منم وظیفه دونستم تا جایی که میتونم به عنوان دوست این مادر. که منطقرو فراموش کرده ،(زنها تو بیچارگی سریعتر منطق رو فراموش میکنن،بر اساس تجربه شخصی)

ریدم رو این فرد شارلاتان و براش توضیح دادم سلول مغزی چیه، ژنها چطور کار میکنن و چطور نمیشه سلولهای معیوب رو با روح خوب کرد،البته اگه روح القدس و مسیح بیان اونوقت همه چی فرق میکنه، ولی خب

حس میکنم با اینکه من تلخ ترم بین همه دوستانش، دارک تر، و واقع بین تر،

حرفهام شاید تاثیر خزعبلات بقیه رو براش ازبین ببره، یک خانم دربرابر ده خانم خرافاتی ساده لوح ساده اندیش،

ببینیم چی میشه

توضیح رود راوی ابوتراب خسروی

خب اول که کتاب سختیه و احتمالن ناله کنان وسط راه رهاش کنین، چون ازهمون اول داره بهتون ریشخند میزنه که اون بیشتر و بهتر میدونه. ولی اگه حوصله کنین کتاب جالبیه


کیا، میره هند تا طبابت یادبگیره،ولی میپیچونه همه رو و میره فرقه مخالف و هرروز با زنی روسپی که رقصنده هست قرار میذاره

اول ما دو تا فرقه داریم تو کتاب که ضد همن، حالا برای اینکه بفهمین چی به چیه، چند تا شیخ اورده راوی، که درمورد این فرقه ها توی کتاباشون توضیح میدن، 

ام صبیان یکجورهایی شبیه شیطانه بنظرم، مادر شیطان، یک پریزاد که از آسمون اومده و  سرسلسله همه ی روسپیان کره زمین هست،

برای همین این فرقه شاه ابودجانه یا مصباح اول، یک رگه خودشون رو از آتش و پریان،یا جنیان میدونن و باور دارن به آسمان برمیگردن

حالا چیز عجیب این وسط باور به مفهوم درد هست، که مصباح اول انگار قدرت کنترل درد و فرستادنش به سر دشمنانش رو،داره

مفهموم مذهب در واقع به نابترین شکل ممکن

حتا زخم ها و درد ها رو مبتونه کنترل کنه  به سراغ کسی بفرسته

اون فرقه که ضد مصباحی ها هستن، اول لذت رو حرام میدونن 

و میگن گناه نباید کرد

اما مصباحی ها، گناه رو لازمه سقوط ادم و حوا ازبهشت و ادامه نسل بشر میدونن، چون در بهشت بچه ای هم درکار نبود

حالا موضوع اینه که این داستان خیلی ساده است ولی نویسنده پیچونده همه رو

عموش که مشاور مفتاح اعظم هست متوجه میشه و نامه میفرسته تا ببینه کیا آیا واقعن عضو فرقه ضاله مخالفشون شده یا نه

اما کیا انکار میکنه و میگه صرفن برای مطالعه اونجاست،اما متوجه مبشه عموش خیلی از کارهاش خبر داره و همینطور جانش از طرف همان فرقه دوم، در خطره،چون گناه و رقص و روسپی رو قابل بخشش نمیدونن، برای همین برمیگرده به رونیز، شهر خیالی داستان 

مفتاح اعظم، باهاش حرف میزنه تا ببینه هنوز به تعالیم خودشون باکر داره یا دشمن و کیا میگه تقیه میکرده تا دشمن رو خوب بشناسه

خلاصه که کیا رو تنبیه میکنن، و قرار میشه بخاطر گناهی که در هند مرتکب شده، عمل تسعیر روش انجام بشه، میبندش به تخته ای و شلاقش میزنن، کیا اینجا توهم میزنه که تخته رو باردار کرده، و از تخته میخاد نطفه رو بگیره 

اینجا همه چیز در توهمات مذهبی فرو میره، که تخته هم از نوکران حضرت مفتاح هست و به زودی زن روسپی که در هند با کیا بوده میاد تا نطفه رو تحویل بگیره از تخته، احتمالن کیا همون هند ترتیب گایتیری؟ رو داده و باردار شده چون بعد مدتی از هند میاد رونیز با شکم برامده و علایم بارداری

حاالا کیا به شدت بیمار میشه و زخم ها که زیر کنترل مفتاح اعظم هستن، میمونن تا کیا پاک و تطهیر شه

کیا در بیمارستان مفتاحیه مشغول بکار میشه

و شروع میکنه خوندن آثار افراد مختلف، شیخ ها و فقهای مفتاحیه

و اونی که من دوست دارم همین ماجرای ام صبیان هست. که وارد شهر رونیز شده،خود رونیز رو هم انگار جن ها میسازن !

ام صبیان که صدها زن شبیه خودش رو در شهر پراکنده کرده برای روسپی گری و کسب درامد، متوجه یکی از فقها میشه تا فریبش بده،شیخ اهوازی، طرف داشته در گورستان در حجره ی تنگ و تاریکی براش خودش زندگی میکرده که ام صبیان میره سراغش

با چشم های سبز و لبهای سرخ، وارد هجره میشه و از طرف میپرسه چرا هجره انقدر سرده و ایا میتونه برای پناه گرفتن بیاد تو؟

خلاصه میاد تو حجره و شروع میکنه به حرف زدن با این شیخ

و ازش میخاد برای گرم شدن کتابهاش رو آتش بزنه، و اولین جزوه و تالیفات رو خودش پرت میکنه تو اتش تا گرم بشن

جالبه که شیخ فریب میخوره و اینکارو میکنه ولی معلوم نیست باهم رابطه ای دارن یا نه؟ 

صبح مردم سنگ پرت میکنن به هجره ی این شیخ که فریب شیطان رو خورده

ام صبیان هم میره از اونجا

حالا، شاه تعریف ام صبیان رو میشنوه و دستور میده بیارنش کاخ و وقتی میبینتش، عاشقش میشه و میخاد باهاش ازدواج کنه، ولی همه ی کپی های ام صبیان هم از راه میرسن، انگار ظاهر میشن اونجا شاه دسنور میده اون واقعیه بمونه و بقیه رو میندازه زندان و برای اینکه ثابت کنه به رعیت هاش که زنش پاکه، دستور میده ملت بیان و ملکه و همینطور روسپیهایی که شبیه ملکه بودن رو ببینن و برن تا شک و شبهه ها برطرف شه

همه دعوت میشن و مراسم برگزار میشه

حالا ،مردم میان شایعه ای رو شروع میکنن که ام صبیان ملکه با اون شیخ  رابطه داره یا داشته در قبرستان

اما، ام صبیان که داشته از این شیخ، علم فقه و علوم دیگه رو آموزش میدیده، انگار از کرده خودش پشیمان شده و داره جبران میکنه

اینجا مشخص نمیشه اصل قضیه چی بوده و مبهم میمونه

اما بالاخره به گوش شاه میرسه و شاه ناراحت میشه و شیخ رو به زندان میندازه،

ام صبیان ناراحت میشه و هرکاری میکنه طرف رو آزاد نمیکنن، 

حالا یک روز قبل اینکه زن شاه شه، بساط جادوجنبل داشته و میگه هرکس بیاد جلو و بذاره جادوش کنم، یک شب باهاش میخابم، مردی داوطلب میشه و میاد جلو و ام صبیان تبدیلش میکنه به گربه

حالا این گربه تا خود کاخ هم با ام صبیان میاد و ترجیح میده گربه باشه تا مردی بدون او

خلاصه که، ام صبیان وقتی میبینه مردم چجورن، نردبان نقره ای خودش رو به آسمون میندازه ! و میره بالا،و ب اون گربه م  میگه امشب به شکل عادیت برمیگردی و یکی مثل من منتظرته تا دینم رو ادا کنه

ومیره به سحابی خودش در آسمان

شاه وقتی میبینه ام صبیان رفته به آسمون، تا مدتها ناله و زاری میکنه و تا مدتها هم میتونستن هیبت ام صبیان رو ببینن که در آسمان بالا میره و نردبان ش مشخص بوده و بعدگم میشه

شاه از بناها و منجم ها میخاد بیان به روستای رونیز تا رصدخانه ای بسازن تا بتونه ام صبیان رو ببینه

اینجا کیا، که تسعیر داده شده و پاک شده از گناه، به مرضای اونجا سرمیزنه و چیزهای عجیب غریب میبینه 

یک خانمی رو هم که اسمش اقدس مجاب بود سرش رو تراشیدن، و جرمش اینه که هروقت اطراف مصباح اعظم دیدنش، چاقویی چیزی کنارش بوده، اما خود زنه قبول نمیکنه و میگه همش سوتفاهمه و از فرزندان خوب مفتاحیه است

کیا دلش میسوزه برای زنه ولی کاری نمیکنه

گایتری از هند اومده و بارداره و کیا میبرتش خونه خودش در  طبقه بالای ییمارستان،اما مفتاح اعظم بدش میاد و میگه پشت سرت حرف میزنن،تو بعد من قراره مفتاح شی و این زنو بیرون کن

گایتری رو میفرستن به بیمارستان،اول میخاد فرار کنه ولی میگیرنش، 

و نگهش میدارن به زور، اینجا انگار عمله ی مفتاح اعظم وارد کار میشن و گایتری جزام میگیره، تا موقع وضع حمل همونجاست و همونجام میمیره

اما از کیا میخاد که اون زن تو بیمارستان رو ازاد کنن

کیا که عذاب وجدان گرفته قبول میکنه،چون فکر میکنه مفتاج باعث جزام زنش شده

خلاصه باز برمیگرده سراغ کتابها

میبینه که منجمی رو دعوت کردن و ساختمون بزرگ رصدخانه رو توی استان فارس دایر میکنه که نظیر هم نداشته، ماهها طول میکشه

منجم که فکر میکنه شاه ابودجانه دیوانه شده، روزها سر به سر شاه میکذاره و محاسبه میکنه و به سوالات شاه که میخاد ام صبیان رودر آسمان ببینه،توجهی نمیکنه، و میگه شاه مالیخولیا داره

بالاخره با زر و خشت و نقره و شکل سحابی و ستاره ها، ساختمان تکمیل میشه و میرن طبقه بالای بالا که ام صبیان رو ببینن

تکمیل میشه به زودی

سفر ارزان به ایروان

اول که قیمت تورها نجومی شده، درسته زدن 16 میلیون و غیره،تازه بدون عوارض خروج،بدون گشت تو ایروان، بدون غذا، یعنی 16 برای هتل چرت ملافه موش خورده به اضافه پرواز با قشم و زاگرس ایر،

 من یک راه بسیار ارزان که خودم هم امتحان کردم، بهتون میگم

راه زمینی

اره دردسر داره، ولی اگه بتونین حدود ۱۲ ساعت از تهران تا ایروان بشینین،اونوقت بقیه مطلب رو بخونین

بلیط رفت و برگشت به ایروان، 2800

میشه،زمینی

و میشه مستقیم از سایت زیر خرید

https://safar724.com/bus/tehran-yerevan?date=1402/04/13

پیشنهاد من اینه رفت و برگشت رو باهم بخرین،چون موقع برگشت تو ایروان ممکنه یکم گرونتر باشه

رفت ۱۴۰۰،برگشت هم همان

خب حالا هاستل

از پنج دلار تا هفت دلار که در بدترین حالت چهارشب بمونین ایروان ،میشه  با دلار ۵۱تومنی حدود 1428

اینم از این، حالا غذا و رفت و آمد در ایروان،من دفعه قبل صد دلار بیشتر نداشتم و رسوندم کامل، حالا ببینم با تورم چقدر درمیاد

توی این سایت 

https://www.numbeo.com/food-prices/country_result.jsp?country=Armenia

نوشته اگه رستوران ارزون برین، روزانه فوقش ۸ دلار بدین غذا که میشه ۱۶۳۲

و تاکسی که هیچی، اگه هیچ هایک کنین یا با اتوبوس برین، هر اتوبوس هربار صد درام باشه، فوقش سه دلار بشه روزانه برای اتوبوس، البته جاهایی مثل دریاچه سوان، ندیدم با اتوبوس برن،

ولی با ده تومن میشه راحت رفت ایروان، یازده میلیون حتا با عوارض، فوقش برا یکروز غذا ببرین از ایران

راحت که نه، با باسن پارگی میرسین. ولی خب ارزش داره، پست بعد جاهای دیدنیش رو میذارم،


عجیبه که غذا ارمنستان از گرجستان گرونتره،حتا سوپرمارکت ها هم گرونتر گرجستانن

?Dead man have no tale

تور گور گردی تا حالا شنیده بودین؟ اولین بار که شنیدم خیلی مسخره و عجیب اومد بنظرم، خانم برمیداره تور قبرستان برگزارمیکنه و جالبه هفتگیه و مردم هم تور رو میخرن و میرن، ولی بهتر بود تا به موزه مومی سر بزنه، مثل خارجیا، اینجام موزه زینت الملک، همونجوره

ولی کارش عجیب، بیهوده و مزخرف بنظر اومد تور گورستان دارالسلام

که بری بالای سر قبر طرف بگی این فلانیه، حالا اگه گذارت خورد به حافظیه و بری مثلن قبر شاپور شهبازی یا رضوی سروستانی رو ببینی باز یچیزی، اینکه پاشی تور گورستان بخری، دیگه مسخرست

البته بعضیا خوششون میاد، ولی خب وقتی سی سال دیگه اونجاییم خودمون، چرا زودتر بریم سر بزنیم؟ 

البته این دارسلام درحال نابودیه،

و سروصدای خیلیا رو هم دراورده، شده مثل مسجد عتیق و آرامگاه سیبویه که مذهبیون شیراز میخان خرابش کنن برای وسعت شاهچراغ و برای تخریب بافت تاریخی

بگذریم، وقتی میشه از زندگی حرف زد،چرا باید به فکر گور بود؟

البته شمن ها یچیزی دارن که فکر به مرگ،روح رو تعادل میده، ولی نه اینکه برن زل بزنن به گور کسی، اینکه فکر کنن که میرا نیستن و اونها هم میمیرن...تا وقتی توی مسایل مهم مشکل دارن یا مساله ای مبهمه،با فکر به مرگ و اینکه تا ابد زنده نیستن،بتونن شفاف تصمیم گیری کنن،

نقد تئاتر جشن سالگرد عزا

واکنش به واکنش به واکنش

فرهنگ ایسنتاگرامی واکنش نشان دادن به ویدئو های دیگران، به رفتار دیگران، به حتا خنده های دیگران و کارهایشان باعث شده بعضی ها این واکنش نشان دادن را رفتار و کنش  در نظر بگیرن و حتا درموردش نمایشنامه بنویسن، جشن سالگرد عزا هم از آن دسته است.

پدر منفعلی که سه تا دیالوگ بیشتر نداره:چرا لامپ ها خاموشه؟ زهره؟ جشن گرفتین؟ و من غذا میل ندارم،پسرم نبینم گریه کنی، زنگ بزن امبولانس! و تمام

اون هم پدری که کل حادثه های داستان به خاطر اون اتفاق افتاده، ولی به شدت در نمایش منفعله، چرا؟ 

پدر یک همسر دیگر اختیار کرده و سه تا پسر هم داره که همون پنج دقیقه اول تئاتر میفهمیم، ولی نه ما به این موضوع کاری داریم و نه به چرایی حادثه. ما فقط به این کار داریم که خانواده ی مرد خودشون رو کم میدونن و مرد هم نه توضیحی راجع به کارش میده و نه واکنشی، اول تا آخر نمایش مثل مجسمه میره و میاد و هیچ کاری هم نمیکنه.

این وسط دخترشون، مادر خانه و بقیه دخترها و پسر طرف، قاتی میکنن و داد و بیداد و درگیری بیخود باهم، بر سر هیچی، همون فرهنگ عجیب واکنش ایسنتا که اینجا هم اومده 

شاید بگین نه، پسر خانواده بعد بیست سال داره با خوهرهاش آشنا میشه،

و خواهر بزرگتر هم درحال عقده گشاییه که نتونسته با دوست پسرش ازدواج کنه و میبینه پدرش از همه بدتره

ولی نقطه اوج، گره گشایی، و همه ی این عناصر، در نمایشنامه گم شدن 

فقط واکنش دختر به اینکه پدر زن گرفته، چند تا داد و بیداد سر میز شام و پرت کردن قاشق روی بشقابه و بس، 

واکنش مادر از همه بدتره، اون وسط اصلن پدر حرف نمیزنه که بفهمیم چرا این کار رو کرده، در ادبیات و سینما، چرایی وقوع حادثه خیلی مهمه،

تاثیر گرفتن از ایسنتاگرام و ویدیوهای مزخرفش که شب و روز داره اپلود میشه نتیجه ش میشه تئاتر بیخود جشن سالگرد عزا

و نکته مهم فراموش شده: داستان تا میخاد شروع شه تموم میشه!

اول نمایش گفته میشه که همسر دوم این آقا در شرایطی شبیه قتل، توی حیاط خانه در بوشهر پیداشده با سر و صورت خونی

و اینکه پلیس هم حتا نرفته خونه یا اینکه آمبولانس خبر کنن ببینن بدبخت هنوز زنده ست یانه، نه پسر در اقدامی واکنش آمیزانه ! به تبعیت از ایسنتا، به جای پلیس و آمبولانس خبر کردن دویده اومده شیراز تا به باباش بگه چی شده، حتا زنگ هم نزده

و وقتی خانواده بعد از با خیال راحت شام خوردن سر میز، نه حتا سر پا و با عجله و جمع کردن میز شام و تمیز کردن میز (دقت کنین حتا شمع هم روشن کردن) تازه یادشون افتاده یکی مرده یا به قتل رسیده و باید رفت بوشهر!

و فکر لباس گرمن که چی باخودشون ببرن

و دختر مشنگ خانواده هم فکر رفتن به دریاست توی بوشهر، نوسنده مثلن خاسته اینجا طنز به کار ببره 

حالا وقتی همه میرن بوشهر، چراغا روشن میشه و تئاتر تمام میشه

انگار پسر اومده سراغ باباجونش، مثل بچه های دوساله و حالا باید بدوه بره سراغ برادرای کوچک سیزده چهاده ساله که سر جنازه تو خونه تنها گذاشته،

و ما نمیدونیم چی به سر اون زن اول اومد؟ کی کشتش؟ چجور مرد؟ 

در کل و در جز، تئاتر مزخرفی بود

شفای کودک درون

از بین همه کتابهای روانشناسی زرد، شفای کودک درون از همه خطرناک تر و مخوف تره، معمولن وقتی فرد افسردگی شدیدی داره، هر ضربه ای حتا کوچک، میتونه روانش رو در معرض فروپاشی قرار بده و کتاب شفای کودک درون دقیقن یکی از همین ضربه های وحشتناکه، بهتره اسمش رو بذارن راهنمای چند تکه کردن روان

به عنوان کسی که از این کتاب جون سالم بدر برده، چند تا نکته رو باید بگم،اگر شما کتاب رو خونده باشین و اگر در مرحله ی بحرانی از افسردگیتون بودین، ممکنه حس کرده باشین روانتون چند تکه شده

این کتاب میاد بر اساس تمام روانشناسیهای زرد، روان رو که پیچیده ترین پدیده ی روی زمینه، به چند بخش ساده گل و بلبلی تقسیم میکنه، و میگه شما درونتون یک کودک درون دارین که وقتی ناراحتین،شما نیستین که ناراحتین، کودک درونتونه، و عملن میگه یک بچه در ذهن شما در حال زندگیه، حالا به جز این بچه، یک انسان غرغرو، یک بالغ درون، یک پیر حردمند، و یک چرت و پرت دیگه هم دارین ،وقتی انسان ناراحت و غمگینه حتا ذهنش هم در معرض خطره،مواقع نارحتی شدید، بیشتر تفکر منطقی جواب میده تا احساسات شدید، و احساسات شدید میتونن خطرناک هم باشن

این کتاب باعث چند شخصیتی شدن میشه، بعد از خوندن کتاب شاید حس کنین روانتون رو چند پاره کردین، که کودک لوس درونتون داره غر میزنه و صداهای مختلفی هم پیدا کردن و دارن باهاتون حرف میزنن، خب تبریک میگم، اون کودکه که اول کتاب باعث میشد مداد رنگی رو بزنین سر زبونتون نقاشی کنین و از کتاب خر کیف شین، داره عملن در قسمت پاره شده ی روانتون به عنوان وجودی مستقل با یک صدای مستقل، زندگی میکنه، 

قدم اول برای غلبه بر کتاب شفای کودک درون ،اینه که کتاب رو پاره کنین و بریرین دور و قدم دوم اینه که برین پیش یک روانکاو درست، ترجیحن یکی مثل فرجام جعفر پور اگه هنوز تهران باشه، 

و قدم سوم ، کاری که من امتحان کردم و جواب داد، فرستادن ایمیل به نویسنده کتاب و فحش دادن بهشه، 

ولی شوخی به کنار، قدم سوم "خود هیپنوتیزمه"، شما تمام اون صداهای مرد غرغرو، زن بالغ، کودک چرت چند ساله و دو ساله رو خفه میکنین، و هر شب موقع خاب میگین من یک وجود کامل و یک پارچه ام،

و خودتون رو یک تکه و کامل تصور میکنین،

این کتابای خطرناک روانشناسی زرد،اکثرن با تقلید خیلی سطحی از آثار فروید و یونگ نوشته شدن، وقتی یونگ در موردکهن الگو حرف میزنه و میگه مثلن ما یک شخصیت دغلباز یا trickster داریم، منظورش مرحله ای از رشد در دوران کودکی بوده ،

یا ثابت شدن ذهن در یکی از اون مراحل،

نه اینکه ما شش تا انسان سخنگو در ذهنمون داشته باشیم یا شانزده تا که همه با هم در آن واحد یکجا زندگی کنن، و هروقت شما مشکل دارین مثلن این کودک درونتونه که ناراحته چون براش بستنی نخریدین،

خیلی مواظب این کتابها باشین،

خوشی

جردن پیترسون توی یک مصاحبه ای میگفتافرادی که فقط دنبال تغریح و خوشین و نمیتونن تفریحشون رو عقب بندازن ذهنشون درست مثل یک بچه دو ساله ست که درکی از عقب انداختن تفریح نداره و فقط دنبال بازی و سرگرمیه

توی یک ویدیوی دیگه درمورد پینوکیو میگفت، افرادی که تو زندگی فقط دنبال خوشین و تفریح پشت تفریح،اینکه مطالعه و کارهای سخت ذهنی رو عقب میندازن و دنبالش نمیرن، آخر تبدیل به یک خر بزرگ میشن

و واقعن این مساله رو توی افراد دور و برم دیدم، طرف تنها وقتی کتاب میخونه که سرگرم کننده و فان باشه،در غیر اینصورت پرتش میکنه کنار

موزیکایی گوش میده که به شدت فان، چرت و یا احساسی شدیدن و موزیک فاخر حتا نمیدونن چی هست،

حتا اگرهم به اصرار شما، دنبال موزیک خوب برن، بهانه ای میتراشن که موزیک خوبه، بده و من نمیتونم گوش بدم

این مفهوم خر پینوکیو واقعن مهمه،دوربرمون پر شده از خرهای بزرگ

وقتی هم چیزی میگی، بهانه که زندگی ما ایرانیا سخته، پاره شدیم و غیره

فلان کتاب بده، یعنی فلان کتاب میخاد تمرکز و توجه من رو مشغول کنه و من خر بزرگیم و نمیخام، فقط فان


حاوی اسپویل

توضیحات فیلم

Mulholland drove ،اگه ندیدین چون اسپویل داره نخونین 

 ممکنه هم این فیلمه رو دیده باشین و نفهمیده باشینش،اینم از توضیحات، ، این فقط برای کسانیه که فیلم رو دیدن و متوجه نشدن فیلم چی بوده:

داستان از این قراره که دایان عاشق ریتاست و ریتا بای هست، دایان گی هست،یا لز، خارجیا خودشون به همجن س گ ر اهای خانم گی هم میگن، پس حمله نکنین به من

خب، دو سوم فیلم تقریبن، توی تخیلات دایان میگذره و فقط اون تکه آخر واقعیته، دایان توی تخیلات خودش، اسمش بتیه و کامیلا هم همون ریتاست،

، پس برای اینکه فیلم رو بفهمین باید بدونین که دایان و ریتا باهم رابطه داشتن، ریتا با کارگردانی به نام ادام آشنا میشه و عاشق هم میشن و میخان با هم ازدواج کنن، ریتا میخاد رابطه ش رو تموم کنه با دایان،دایان ناراحت میشه به شدت  و از ریتا میخاد همزمان که ازدواج میکنه با اون هم باشه (صحنه روی مبل) اما ریتا قبول نمیکنه و میخاد تمومش کنه

و دایان دعوت میشه به مهمونی شام مامان آدام،مامان ادام و ادام چیزی در مورد رابطه این دو تا نمیدونن،

اونجا متوجه میشیم که دایان بااینکه عاشق ریتاست، حسودیش هم میشه به ریتا،مثل اینکه قرار بوده نقش اول فیلم برسه به دایان،اما چون آدام از ریتا خوشش اومده بوده،نقشه رو میده به ریتا

شروع حسادت شدید و مشکلات روان پریشی دایان هم از همونجا شروع شده و وقتی ریتا میخاد باهاش بهم بزنه به اوج خودش میرسه ،دایان میره یک قاتل  استخدام میکنه و بهش پول میده تا ریتا رو بکشه

خب پس یک سوم آخر فیلم واقعیته، طرف میره ریتا رو میکشه و همسایه دایان میاد میگه کارگاه دوباره برگشته تا درمورد ریتا تحقیق کنه، چون ریتا ناپدید شده

دایان برمیگرده روی تخت و یک حمله بدتر روان پریشانه بهش دست میده که انگار پدر مادرش حمله کردن بهش

حالا اول فیلم چه خبره؟

دایان عذاب وجدان شدید گرفته که دوست دخترش رو کشته، 

و ذهنش میاد یک صحنه خیالی از شبی که ریتا قرار بوده کشته شه به وجود میاره، که ریتا از دست قاتلا فرار میکنه؟چجور؟با تصادف ماشین،ماشین میخوره جایی و ریتا فرار میکنه و میاد سراغ دایان

وتوی تخیلات دایان،ریتا میشه عاشق وفادارش ،اسمشون هم توی تخیلاتش عوض میشه به بتی و کامیلا فکر کنم

و ذهن روان پریش دایان، یک سیستم فاسد به وجود میاره که دلیل شکست من در صنعت فیلم، دستهای فاسد پشت پرده ست که فقط نقش اصلی رو به افراد خاصی میدن که اونام فاسدن 

و خودش رو بازیگر عالی میبینه در توهماتش که همه ازش تعریف میکنن، مثل صحنه اول مصاحبه کاریش که نقش رو بازی میکنه و همه ازش تعریف میکنن،برای همین دو سوم اول فیلم یکجورایی بازی ها مصنوعی به نظر میرسه، شما میدونین یک چیزی دذست نیست،ولی نمیدونین چی، 

دلیل این مصنوعی بودن بازی ،به خاطر اینکه بهتون اشاره کنه که این تکه ها توی تخیلات دایانه و واقعی نیست، دایان از کشتن ریتا پشیمونه و تو خیالش زنده ش کرده

حالا جریان کلید و جعبه آبی چیه؟ قاتل سریالی یا مزدور، وقتی دایان عکس ریتارو میده بهش، بهش نهیب میزنه که خودم طرف رو پیداش میکنم عکس مسخرت رو بردار تا کسی ندیده، و یک جعبه آبی با کلید بهش میده و میگه وقتی کار تموم شد جعبه رو باز کن،

جعبه آبی مثل جعبه پاندوراست، نمادینه، وقتی دایان تو خیالش با ریتا میره تئاتر عاشقانه میبینن، جعبه رو یادش میاد و جعبه رو باز میکنه و کلید رو میبینه و انگار تمام وحشت هاش آزاد میشن، ریتا مرده و اون هم دچار حمله ها و فروپاشی عصبی میشه


Memento توضیح فیلم ممنتو،برای کسانی که نفهمیدن

این توضیح فیلم برای کسایی هست که فیلم رو دیدن و متوجه نشدن،نه اونایی که فیلم رو ندیدن

داستان فیلم از آخر شروع میشه، بعد مثل دی ان ای مارپیچ میره جلو، 

صحنه های سیاه سفید گذشته طرفن، صحنه های رنگی زمان حال

بازم میگم داستان رو بعضیا نمیفهمن و این توضیح داستان با اسپویله، پس نخونین ادامه رو اگه ندیدین

لنرد، یا بقول ایرانیا لئونارد، یک بیماری عجیب غریب داره که بعد از ینکه یک دزد بهش حمله میکنه به وجود  میاد،

اسم بیماریش  فراموشی پیش گستر یا anterpgrade amnesia

ست، یعنی مغزش قادر به ذخیره کردن خاطرات جدید نیست،حالا باگ فیلم هم اینه که اگه یادش میره چطور هر لحظه گیج نمیزنه؟چطور میتونه الگو و دیالوگ قبلی رو ادامه بده؟

اول فیلم لنورد حمله میکنه به کسی و می کشتش، اون فرد میگه داری اشتباه میکنی و نکن، اما لنورد به حرفش گوش نمیده، حالا این آدم کیه؟ شخصی به اسم تدی،

اول باید داستان فیلم رو بدونیم: لنورد به خاطر فراموشی که گرفته، انسولین زیاد به زنش تزریق کرده و کشتتش،ولی به خاطر درد زیاد این واقعه، مغزش اومده یک شخصیت خیالی به اسم سم به وجود اورده که سم ،زنش رو با انسولین کشته، 

سم خود لئونارده،ولی ذهنش قبول نکرده قضیه رو و یک شخصیت خیالی ساخته،توی ذهن خودش فردی به زنش تجاوز کرده و کشتتش و این دنبال قاتلشه،اسم قاتل هم جان جی هست توی ذهن لئونارد

، حالا این وسط یکی به اسم تدی که از وضعیت لئونارد باخبره میاد ازش سو استفاده میکنه تا براش آدم بکشه

لئونارد با اون تتوهایی که روی بدنش زده سعی میکنه تا خاطرات جدید رو به عنوان واقعیت قبول کنه و زندگی کنه، ولی بعد میفهمه قاتله و تدی فریبش داده تا شخص کاملن بیربطی رو بکشه و ممکنه باز هم ازش سو استفاده بشه، برای همین میاد مشخصات تدی رو به عنوان کسی که زنش رو کشته و دروغگوعه، رو خودش تتو میکنه تا تدی رو بکشه و موفق هم میشه که همون اول داستان دیدین،

الگوی فیلم همون مارپیچ از آخر به اول.و گاهی میپره میره وسط داستان، اما اگر متوجه نشدین جایی رو بگین تا براتون توضیح بدم

یجا دیگه رو یادم رفت، ناتالی،و دوست پسرش، ناتالی دوست پسرش موادبازه،قاچاقچیه و ناپدید شده، اگه بتونه ار شخصی به اسم تاد که شریک دوست پسرش بوده خلاص شه، کلی پول گیرش میاد، برای همین میاد از لئونارد سو استفاده کنه تا لئونارد طرف رو بکشه

حالا ناتالی خبر نداره که لنرد زده دوست پسرش رو کشته، دوست پسرش همونه که تدی، به عنوان جان جی معرفیش کرده

پس همه این وسط در حال سو استفاده از لئوناد هستن ،برای همینه که ماشین و پولهای دوست پسر ناتالی رو برمیداره و میزنه به جاده به این امید که پلیس آخر گیرش بندازه و از شر خودش نجاتش بده

افزایش آگاهی درخواب

چیزی که فروید و یونگ متوجه شدن و اشاره کمی بهش داشتن،آگاهی در خواب بود، شمن ها چند هزارساله دارن این روش ها رو انجام میدن تا در خواب، بیدار شن، یعنی در زمان خواب هم همون هوشیاری و آگاهی زمان بیداری رو داشته باشن، حالا روشش چیه؟

قبل از اینکه به روشش بپردازیم، متوجه شدن گذشته انسان و درگیر بودن در خاطرات گذشته و احساسات شدید،مانع آگاهی در خواب میشه، شاید مدام رویای آزاردهنده سربازی یا خوابگاه دختران رو میبینین، به همین خاطره، شمن ها اعتقاد داشتن انسان نه باید مثل این انرژی و باورمثبت خرکانه باشه و نه منفی گرای فلسفه دوستها،

بلکه در وسط بایسته، چون باور دارن هیچ چیزی به خودی خودش منفی یا مثبت نیست،حتا اگه از عزیزانشون بمیره، مرگ رو پروسه عادی طبیعت در نظر میگیرن و سعی میکنن درگیر احساسات شدید نشن،

پس وسط خط آگاهی می ایستن برای درک بهتر اوضاع، تنفکرنقادانه منفی باف و تفکر انرژی مثبت مسخره رو کنار میذارن ،شاید بگین بی تفاوتی و حتا افسردگی میاره این روش، ولی خودشون میگن آرامش درونی میاره و یک حس شادی درونی که از اون خوشحالی ابلهانه تفکر مثبت خیلی بهتره

حالا اگر شما بتونین در تفکر روزانه تون این روش رو بسط بدین، بعد مدتی باعث میشه در خوابهاتون هم این آگاهی افزایش پیدا کنه و کنترل صرف دست ناخوداگاه نباشه

دومین تکنیک شمنا در این مورد، بودن در لحظه حال یا بقول خارجی ها mindfullness

هست، هر لحظه ناخوداگاهتون اومد شمارو در خاطره ای پرت کنه و برین توی عالم هپروت، و بنا به تربیت ناخوداگاهتون، برین روی فاز غم یا خشم و ...، شما خودتون رو برمیگردونین به زمان حال،

و به کیفیت دنیای روزانه دقت میکنین، به کاری که همون لحظه دارین انجام میدین

این تکنیک هاباعث میشه توی خواب هم ناگهان متوجه بشین که دارین خواب میبینین و چه بسا از دره ای بپرین و با اگاهی کامل،پرواز کنین 

البته هدف شمن ها پرواز و لذت بردن از آگاهی در خواب نبود،بلکه رفتن به فراسوی ناخودآگاه و کشف بعد استرال بود

بعدی که در خواب همه به اون میرن و به حاطر فرافکنیهای ناحودآگاه قادر به کشفش نیستیم!


تعبیر خواب اینبار به روش یونگ

یونگ متوجه شد که برعکس فروید که تمام چیزهای نوک تیز خواب رو آلت مردانه و تمام جیزهای حفره دار رو واژن میدونست، این چیزها در خواب ممکنه شخصی باشن و هیچ ربطی به نماد جنسی که فروید میگه نداشته باشن، یونگ متوجه مورد عجیبی هم شد در رویاها، اون هم پیشبینی آینده از روی رویاهاتون بود، یونگ به این نتیجه رسید که ناخوداگاه بر اساس الگوریتم تکراری رفتارتون، میتونه آینده تون رو پیشبینی کنه و به شما در مورد آینده هشدار بده، حالا چطور؟ خودش متوجه شد چند تا از بیمارهاش رویای عجیب هشدار میبینن و بهشون گفت اگر سبک زندکیشون رو عوض نکنن اون رویاها به واقعیت میپیونده، مثلن یکی از مراجعین خانمش علاقه به قدم زدن در پارک در شب داشته و مدام خواب هشدار دهنده ای درمورد تجاوز میبینه و بهش توجه نمیکنه و چند وقت بعد توی پارک این اتفاق براش میفته، یا یکی دیگه از بیمارهاش علاقه به صعود به کوهستانهای خطرناک و سنگ نوردی افراطی داشته و خواب میبینه در هیچ سقوط میکنه، یونگ بهش هشدار میده دست از صعودهای خطرناک برداره ولی طرف گوش نمیده و بعد مدتی میشنوه که مقع صود رفته یجای خیلی خطرناک و با دوستش پرت شدن پایین و مردن

حالا برای اینکه تعبیر رویاتون رو بدونین باید اول خوابتون رو به یاد بیارین، بغد مدتی متوجه این رویاهای هشدار دهنده میشین،

یکی از راهکارهای به یاد آوردن رویا روش شمنهاست که وقتی صبح تازه بیدار میشین و هیچی یادتون نمیاد از مانترای raom gaom استفاده کنین، را رو جدا بگین ،om رو اگه یوگا کار کنین میدونین چجور تلفظ میشه، به صورت کشیده، و این مانترای به خاطر آوردن خواب شب قبله، همون تو تخت بنویسین خوابتون رو،تو موبایل یا دفترچه

یونگ حتا متوجه شد که خوابها شخصیت انسان رو به مرور بهتر میکنن،چه خوابتون یادتون بیاد یا نه، روی ناخوداگاهتون داره کار میشه اینجا، و ناحوداگاهتون اگر بخاین کمک میکنه بهتون 

البته یونگ میگفت نباید ناحوداگاه رو کامل رها کرد چون مثل طبیعت وحشیه و اگر اختیار کامل بدین بهش، ممکنه دیوانه هم بشین، بیشتر از اگاه بودن حرف میزنه و کنترل ناخوداگاه.

یعنی اگر شما به طور خوداگاه تصمیم به بهبود خودتون بگیرین، یادگرفتن تکنیک های رفتاری و غیره، به مرور ناخوداگاهتون به کمکتون میاد حتا در خواب هاتون، و اون موضوعی که میخواین بهبود پیدا میکنه و درست میشه

پ ن: لطفن اگه کسی کتاب کهن الگوهای یونگ رو داره برام بفرسته 


تعبیر خواب

براساس فروید ما سه دسته خواب داریم:

1.خواب های تمایل، مثلن در طول روز دلتون بستنی میخاسته،نخریدین، شب خاب میبینین دارین بستنی مبخورین

2.خواب های گرفتگی روحی و حصر نفس،دلتنگی و افسردگی قبلی 

3.خواب های کیفر و قصاص

این دسته که نوعی برآوردن تمایل یا رغبته،اما تمایلاتی را که مربوط به عقل است،بر آورده میکند،مثل انتقاد،نظارت و کیفر دادن

پس از خواب کیفر،خاب میل و تمایل را میبینیم،که معمولن تمایلهای نامطلوب و بزه کارانه هستند،

رویای ظاهری میتونه کیفر باشه درحالیکه معنای پنهان خوابتون،تمایل بزه کارانه است:مثال:در خواب درحال فریاد کشیدن یا زدن رییس خود هستید که در واقعیت سر شما داد زده و شما قادر به واکنش نبوده اید.در عوض در خواب جبرانش میکنین

فعل خواب عبارت است از برآوردن یک تمایل یا میل عقب زده ای که هنگام بیداری برآورده شدن آن ممکن نیست.

منیت:عامل انتقادی تحریم کننده  عقل است که باعث سانسور خاب میشود

تکرار وقوع حوادث به وسیله تعدد و تکثر چیزی در خاب بیان میشود

در رویا روابط زمانی به روابط مکانی تبدیل میشود،اگر فاصله مکانی از شما دور باشد،یعنی زمان زیادی سپری شده است)مثل خواب دوستی که مدت زیادی ندیده اید و در خواب نقطه دوری از شما ایستاده

خواب ها سعی در براوردن رغبت یا تمایل درونی دارند،اما آگاهی ممکن است به دلیل سانسور عقل و مقاومت،موفق به این کارنشود،

جایگزینی در خاب (شخصی جایگزین فردی شود که میشناسیم )بخاطر نارضایتی یا ناراحتی ازفرد مورد نظر رخ میدهد،

وقتی واقعه ناگواری رخ میدهد،آرزوی عکس آن در انسان شکل میگیرد،

مثال، یکی از نزدیکانتون مرده و شما هر شب خواب میبینین زنده ست و باهاش حرف میزنین،

هر بخش خاب به دو یا چند بخش منشعب میشود که هر رشته مربوط به دو یا چند خاطره ی خانوادگی است،باید بین آنها یک یا چند عامل مشترک پیدا شود،

مخلوط و یکی شدن افراد در خاب هم اتفاق میفته خاب،آنان را به هم شبیه کرده  و از لحاظ خاصی برابر میکند،

با تبدیل فکر در خاب،اثر روحی یا حسی فکر پنهان به تحریک مادی بدل میشود و بخش مهم آن،در ضمن یک واقعه تاریک و کوچک مخفی است، واقعه ای ناچیز و بیهوده جای قضیه مهم را میگیرد،

در خواب به شخصی که با شما نقطه مشترک دارد،تبدیل میشوید

وارونگی در خواب:برای مثال همه از گوته  انتقاد میکنند ولی در خواب ،گوته از شما انتقاد میکند،یاشخص عاقل خود را دیوانه میبیند.

خواب مولد نیست:از خود چیزی خلق نمیکند،قضاوت و استنتاج نمیکند،بلکه عمل خواب عبارت است از:خلاصه کردن و در هم فشردن،تبدیل یا جابه جاکردن ، تغییر شکل،تجسم یا نمایش دادن و سپس عمل نطم و روسازی، گرچه برخی خوابها درهم برهم هستند.

ممکن است وقت در خواب به پول تبدیل شود:بی پولی، کمبود وقت در زمان بیداری

بین تاریکی ظاهر خواب و حالت پس رانی رابطه علی و معلولی موجود است،اگر خواب تاریک است،بر حسب اجبار است و برای ابنکه از ظهور پاره ای از افکار مردود و پنهان وجدان جلوگیری شود

تحریکات خارجی در خواب ترجمه شده و به فرد خفته مجال استراحت میدهد:مثلن اگر در محیطی که خوابیدید،صدا و هیاهو باشد یا تکان بحورید(مثل خوابیدن در ماشین(این صدا و هیاهو در خواب به شکل سوار شدن براسب و ...خود را نشان میدهد تا فرد از خواب بیدار نشود.

اشیا تیز و دراز و عصا و درخت و غیره آلت تناسلی مرد و گنجه،درشکه و بخاری عضو تناسلی زنان است که در خواب به شکل نماد در می آید،

برخی از این علایم به طور عموم بین اشخاص دارای یک زبان و فرهنگ مشترک است،دسته ای برای رفع احتیاجات به مرور وضع میشود و پاره ای از این علایم شخصی و خصوصی است،

پایداری سخت ذهن مانع از رسیدن افکار ناخواسته به منطقه هوشیار ذهن میشود،اکر عقل دم در دروازه ذهن بایستد و اندیشه هایی را که وارد میشوند یکایک به دقت بررسی کند،مانع آفرینش هنری میشود،

برای حل این مساله،دفتریادداشتی کنار خود بگذارید و تا از خواب بیدار میشوید،همان چند دقیقه اول که ذهن و بخش سانسور مغز فعال نشده،خواب خود را بنویسید،این کار باعث به یاد اوردن رویاهای بیشتر و بیشتری میشود

اگر فکری به نظر بی معنی می اید،درواقع اندیشه دیگری را به دنبال خود میکشد.

اگر در واقعیت کسی محلتون نمیذاره و شب خواب دیدین خیلی باهاتون صمیمی شده، این جبران فعل کم محلی زمان بیداریه و به این معنی نیست طرف بعدن باهاتون صمیمی تر میشه،نوعی جبران عقده و نیازه

کتاب روش تعبیر رویا زیگموند فروید

خلاصه فصل دوم بهشت از دست رفته جان میلتون/ بهشت گمشده

با اینکه یاران لوسیفر همه درمانده هستن لوسیفر دلداری میده بهشون:با اینکه همه زجر دیده و فرو افتاده ایم من آسمان را برای خودمان از دست رفته نمی بینم چرا که هیچ نیرویی را یارای آن نیست که قدرتی جاودانی را در ژرفای خویش نگاه دارد. 

ملوک یکی از فرشتگان فرو افتاده مخالف حید و کلیه است و می گه من مرد حیله گری نیستم و موافق جنگ علنی با بهشتم. اما همه با هم مشورت می کننن و در شورا قرار بر این می شه که فعلن قدرت خودشون رو محک نزنن در برابر خدا تا راهی برای شکستش پیدا کنن. لوسیفر می پرسه کی رو به عنوان رهبر قبول دارین و ملوک خوشش نمی یاد اون پادشاه جهنم باشه اما چون هیچکس حاضر نیست از دوزخ که دور تا دورش دیوار آتشین هست بیرون بره و بالهاش بسوزه و خطر اکتشاف محیط بیرون رو به جان بخره آخر همه راضی به فرمانروایی لوسیفر یا شیطان اعظم می شن. 

شیطان می ره تا به سه دروازه برنجین و آهنین و الماس می رسه و دم در دورازه زنی رو می بینه در حال نگهبانی که نیمی از زن مار هست و نیش داره و نیمی دیگر زنه و توی شکمش هم سگهایی هستن که مدام میان بیرون و میرن توی شکمش. و یک مرد دیگه. مرد بهش می توپه که اینجا چکار داری ای فرشته رانده شده و لوسیفر با اینکه می ترسه اما عقب نمی ره و آماده جنگ با این مرد می شه. زن جلوشون رو می گیره و می گه این پسرشه. و به پسر می گه این باباته نباید بهش حمله کنی. این دو نفر گناه و مرگ هستن. زن گاه و مرد مرگ

زن می گه وقتی لوسیفر در بهشت بود و در فکر توطئه علیه خدا ناگهان از مغزش او زاده شده و بعد که با لوسیفر س ک س داشته این بچه یعنی مرگ به وجود اومده.مرگ به اون تجاوز کرده و این سگ های جهنمی به وجود اومدن که مدام می رن توی شکمش و ازش تغذیه می کنن.

خلاصه در رو برای لوسیفر باز می کنن تا بهر به اکشتاف فضای پریشانی chaos  فضایی که به نظر می رسه تا ابد ادامه داره و خالی و خلا ماننده

لوسیفر از خود پریشانی راه رو می پرسه و پریشانی که ناراحته خدا به قلمروش تجاوز کرده و دوزخ رو به وجود آورده و فضای اون کوچک شده راه جهان بیرون رو به شیطان نشون می ده 

حالا نقاشی ها 







No More Haneke

هانکه رو بهم پیشنهاد دادن توی کلاس های نقد فیلم و داستان و به هیچ وجه ازش خوشم نیومد. یعنی یک کارگردان روان پریش به نظرم اومد یکی مثل نویسنده ی آواز یخ و آتش که ازش فیلم بازی تاج و تخت رو ساختن. که توش پوست آدمها رو بکنن و آدما رو بزنن سر نیزه یا سر انسان رو روی گرگ بزنن. خیلی وحشتناک و تصاویر گروتسک مزخرف که آدم اصلن دلش نمی خاد به یاد بیاره. هانکه هم دو تا از فیلماش تا اینجا اینجور اومده. اون بازی های بامزه و فیلم قاره هفتم به شدت با روان آدم بازی می کنن تا جاییکه چند تا فیلم دیگه که ازش رو دارم گذاشتم کنار و نمی خام ادامه بدم. 

معلوم نیست چه مرگشون بوده آخه. اون داستان معروف خاطرات ندیمه هم در این دسته جا می دم و اگر بتونم برگردم به گذشته و چند تا چیز رو از ذهنم پاک کنم برای همیشه همین چند تا فیلم و سریاله

به شدت مزخرف پر از خشونت های چرت.

بعد یاد آثار درست حسابی می فتم مثل ارباب حلقه ها. که هم کتابش خوبه و هم فیلمش و می بینی با اینکه خشونت توش هست ولی به شکل روان پریشانه و مغشوش نیست مثل فیلم و سریال های الان.خشونت عنان گسیخته فیلم خاطرات ندیمه. با اون پایان بندی مزخرفش. حتا دستشویی رفتن طرف هم نشون بده یا اینکه با دستمال باسنش رو تمیز می کنه و پامیشه و دستمال رو می ندازه دور ولی پایان اصلی داستان رو که گیلیاد از هم می پاشه جا بندازه، مارگارت اتوود و این فمینیستای افراطی قطعن مردها رو به همون روش خشنی که مردهای متنفر از زن،میبینن، به تصویر میکشن.مردها یا بی عرضه بدبخت هستن در خاطرات ندیمه که هیچ کاری جز نشستن وصبر کردن بلد نیستن، یا به شدت خشنن، تا جاییکه میاد بتهوون بدبخت رو هم به مردای روان پریش نسبت میده که مردهای روان پریش و خشن از بتهووون خوششون میاد، بنظرم واقعن توهین به بتهوون هست این سریال،و توهین به جنس مرد در کل

که اگه مردا بتونن یا کل زنها رو برده جنسی خودشون میکنن یا خدمتکار خونه، البته در جامعه های افراطی سنتی همینم بوده ولی خب نه همه مردها به این شکل که مارگارت اتوود نشون میده خشن و بد ذات و روان پریشن و نه همه زنها اونجور که خانم میخاد معصوم بدبختن،

تا حالا سر و کارش به زنهایی که دست بزن دارن نخورده

یا اون فیلم مسخره قاره هفتم ، که توش یک خانواده المانی که به تازکی ترفیع گرفته مرده، میان تصمیم میگیرن خودشون رو بی هیچ دلیلی بکشن،مرد استعفا میده،خونه زندگیش رو میکنه پول نقد.

پولاشونم میگیرن از بانک میریزن تو چاه فاضلاب، چاه خلا بقول قدیمیا

به همین مسخرگی، بعدم میگه بر اساس داستان واقعی بود، اگر کسی قصد خودکشی داره مرض داره دستکش بپوشه چیزای خونه رو خورد و خاکشیر کنه؟ بدون دستکش میکنه خب،حالش هم بیشتره،

 اول همه هم میزنن بچه بدبخت رو میکشن،منم با خانواده پسره موافقم که مورد جنایی بوده، بیشتر به نظر میاد قربانی شیطان پرستا شدن این خانواده،ولی نه هانکه میگه این افراد سالم بودن کامل و تصمیم گرفتن یک روز بمیرن و بچه شون هم بی دلیل بکشن،مردی ک یک نامه هم تو عمرش ننوشته خانوادش ،تو نامه خودکشی میگه اره ما دلمون خاست بمیریم ! و بچمون هم بکشیم با خودمون

برای همین با روان آدم بازی میکنه، اکثر خودکشی ها دلیل دارن، الکی نیست که

حالا بریم سراغ راجر ایبرت در مورد بازی های بامزه هانکه،

خوشم میاد ایبرت مثل این روشنفکرنماهای ایرانی نیست که هانکه رو بدون مطالعه پیشنهاد بدن و جز فیلم های برتر بدونن ،برو که رفتیم:

نسخه جدید بازی های بامزه هانکه از تجربه فیلم کمدی/شکنجه وار ده سال قبلش گرفته شده برای آزمایش در نسخه انگلیسی

شما موش آزمایشگاهی هستین که انداختنتون در جعبه اسکینر (جعبه شرطی سازی)که اینجا( سالن سینماست) و محرک های منفی تصادفی بهتون وارد میشه که در اینجا خشونت فیلم،جایگزین شوک الکتریکی دستگاه اسکینر شده ،هانکه که پیشینه ی آموزشیش، فلسفه، روان شناسی و تئاتره،نقش محقق تجربی رو به عهده میگیره،فرض میکنه که جعبه اسکینرش شما را شوکه میکنه و به یک معضل اخلاقی میکشونه، برای رد کردن این تست شما باید فرضیه نادرست این آزمایش تجربی را رد کنین،و حتا اگه دلیلش خودبزرگ بینی غیر قابل تحمل کارگردان باشه، از سینما بزنین بیرون!

از نظر تکنیکی کار بهتری هم میشه کرد و اینه که برید و حمله کنید به جایی که فیلم پخش میشه و فیلم رو از پروژکتور بکشین بیرون و با این روش، به طور نمادین امتناع خودتون رو از قورت دادن دوزهای داروی سواستفاده گری که فیلم تجویز میکنه،نشون بدین و اگه واقعن میخاین از پس این چالش بر بیاین، اصلن فیلم رو نبینین

ولی اگه واقعن عاشق تصاویر و فیلم هایی که از زندان ابوغریب پخش شد،شده باشین ، عاشق بازی های بامزه ی هانکه هم میشین

مثلن اونجا که گروگان گیرها، یک روبالشی روی سر پسر جوان خانواده میکشن یا مادر خانواده رو مجبور میکنن لخت شه،پای پدر رو با چوب گلف خورد میکنن و با جسد سگ خانواده که خودشون کشتن بازی قایم موشک انجام میدن،بسته به قیمت بلیطتتون میتونین  نحوه درگیری و ارتباط خودتون رو با سادیسم روی صحنه سینما و مازوخیسمی که خودتون روی صندلی دارین تجربه کنین، پس از تماشاش لذت ببرین!

بقیه ش رو خودتون از صفحه راجر ایبرتhttps://www.rogerebert.com/reviews/funny-games-2008 بخونین.حوصله ترجمه ندارم

اینجا

Iliad homer 3& 4

خلاصه دو سرود سوم و چهارم 

زئوس خدای تندر و آسمان هاست در اولمپ زندگی میکنه،اولمپ مثل البرز ماست که یک تکه هاش با افسانه آمیخته، درسته رشته کوه البرز داریم ولی سیمرغ بر فراز قله قاف البرز بر روی درخت هزار دانه که همه بذرهای گیاهان از اون درخته، با خیال مخلوط میشه

اولمپ هم کاخ ماننده بر فراز قله کوه ایدا ida

 زئوس هروقت بخاد نشونه بفرسته در ایلیاد،با صاعقه،آذرخش کار میکنه،پس هروقت رفتین اروپا مجسمه مردی رو ببینین که مشعل دستشه بدونین زئوسه،

حالا ما لشکر مردم یونان یا آخایی رو داریم یک سمت، و لشکر مردم تروا یا ایلیون  رو در سمت دیگه،میدونیم که لشکر آخیی یا همان یونان،برای شکست تروا اومدن،تروا واقع در غرب ترکیه امروزی،

هرا همسر زئوس و آتنا دخترش، طرفدار آکایی یا آخایی ها هستن و زئوس طرفدار ایلیون یا همون ترواست،

همه خدایان با فرارسیدن شب میگیرن میخابن،بجز زئوس، که داره فکر میکنه چطور باعث سرافکندگی و شکست مردم آخایی بشه؟

آخر درمیاد به رویا، یا تجسم رویا یا روح رویابینی میگه برو به خاب آگاممنون،بگو برو تروا رو بگیر چون خدایان با تواند،

روح رویا میره سراغش و وعده پیروزی میده اما زئوس درواقع قصدش پیروزی لشکر اخایی ها نیست،

دقت کنین اینها ده سال پشت دروازه های تروا،یا ایلیون دارن میجنگن و بخاطر یاری زئوس، نمیتونن تروا رو شکست بدن،

اگاممنون همه رو جمع میکنه و میگه آقا ما ده سال دوریم از زن و بچه و خونه و زندگی،حالا اگه برگردیم مسخرمون میکنن و باید هرجور شده تروا رو بگیریم، ملت میگن تروا هیچوقت باز نمیشه با اون برج و باروهای سترگش و وقت تلف کردنه و همین الان بیاین برگردیم بریم خونمون،همه هم رو تشویق میکنن برگردن خونه،

آتنا دختر زئوس zeos که از تروا متنفره و چشم دیدنش رو نداره،از اولمپ میاد پایین،ظاهرش رو عوض میکنه و به اولیس میگه این همه سال جنگیدین که هلن رو رها کنین با گنجهاتون و برگردین؟این پیروزیه برای دشمن،برو با سخنان دلنشین با لشگر حرف بزن که برگردن و بجنگن،اولیس صدای آتنا رو میشناسه، میره عصای اگاممنون رو که ساخت خدایان هست ازش میگیره و سراغ لشگر میره و میگه ای فرومایه ها حالا وقت لرزیدن و فرارکردنه؟بیاین بجنگین، ترسو نباشین

اولیس پهلوان قصه توی لشگر راه میره و به همه دل میده که برای جنگ آماده بشن،حالا گاهی با تحقیر طرف گاهی هم با روشهای مسالمت آمیز،و بعضی از ترسوها وفرومایه هارو سرجاشون میشونه. همه راضی میشن و اینجا هومر از اقوام مختلف یونان حرف میزنه،از متحدان آگاممنون که همه باهم اماده شدن تا بجنگن،و حدود ۱۱۸۶ کشتی بودن که همه آماده ی نبرد با تروا میشن،

از اونطرف تروا هم آماده نبرد میشه، پریام پسرانش و جمع میکنه، پریام پادشاه تروا یا ایلیون هست، تروا دو اسمه است در کتاب ایلیاد،

پاریس و هکتور دوتا از پسرهای معروف پریام هستن،به بقیه پسرها فعلن کاری نداریم،مهم هم نیستن، هکتور میاد لشگرش رو اماده میکنه، ایریس الهه پیام رسان که طرفدار تروا و پیام اور زئوس هست میاد به هکتور میگه، شما اقوامتون زبانهای مختلف دارن،بیاین همه سردسته ها رو جمع کنین،برای هرکی یک فرمانده بذارین که راحتتر بشه باهاشون حرف زد،اما هکتور که نمیدونه یک الهه داره باهاش حرف میزنه ،حرفش جدی نمیگیره و دروازه های ایلیون رو باز میکنه و همه مثل بز میریزن بیرون برن بجنگن،

الان در نبود آشیل آژاکس معرفی میشه که در دلیری و جنگ از همه برتره وپسر تلامون هست،

دو لشگر باهم رو به رو میشن و منلاس همسرهلن،برادر اگاممنون، پاریس رو میبینه.پاریس که پیشاپیش لشگر حرکت میکرده تا منلاس رو میبینه میترسه و برمیگرده عقب،چون میبینه منلاس براش دندان تیز کرده و میخاد باهاش بجنگه، هکتوربرادر پاریس،پسر شاه تروا، که میبینه پاریس برگشت عقب میره سراغش،میگه خاک برسرت که مارو شرمنده کردی، ای کاش مرده بودی ما این روزرو نمیدیدیم که از لشگر فرار کنی و برگردی عقب،که لشگر آخایی ها بما بخندن و بادست نشونمون بدن، ای که فقط بلدی بین زنها بچرخی و بخابی و غیره و به زیباییت مینازی

پاریس میگه تو راست میگی، حق با توعه،من سزاوار این سرزنش ها هستم،اما ونوس الهه  زیبایی من رو زیباکرده و دهش الهیه و دست خودم نیست و باید گرامیش داشت ،حالا بیا برو بگو به آخایی ها که من با منلاس میجنگم،هرکی پیروز شد،هلن و دارایی خودش رو میده به طرف مقابل،

هکتور میاد میره روبه رولشگر و اخایی هام کلی تیر اماده میکنن، اما آگاممنون درمیاد میگه بذارین ببینم هکتور چی میخاد بگه،

هکتور پیشنهاد پاریس رو میگه و اضافه میکنه هرکی پیروز شد دیگه جنگ رو کشش ندیم و صلح کنیم،

و منلاس میگه بذارین من هم حرفمو بزنم، برین خود پریام رو بیارین،که اون عهد ببنده، بذارین دیالوگش رو بنویسم چون باحاله :همواره جوانان سرکش و سبک سرند،چون پیرمردی در بستن آیینی اندر آید،هم نگران گذشته است و هم نگران آینده،و هرچه کند بر دو سپاه سخت سود آید،

قبول میکنن،

اینجا هلن از جنگ باخبر میشه به دست ایریس،الهه پیام اور زئوس و یاد منلاس شوهر سابقش میفته، میاد بیرون کنار برج و باروها  و پریام پادشاه تروا میبینتش،پادشاه میاد میگه هلن بیا بمن بگو اینا کین و من تورو مقصر این جنگ نمیدونم، تقصیر یکی از خدایانه که سایه جنگ روبما انداخته،هلن میاد و اگاممنون و منلاس (مِنِلِس) و اولیس رو میبینه، درمورد اگاممنون ،برادر شوهرش،میگه که هم هنر جنگ کردن دارد هم هنر پادشاهی کردن،

آژاکس دلیر و بی باک رو و همینطور اولیس که به قد بلندی بقیه نیست اما فرد خردمندی هست رو معرفی میکنه،

میفرستن دنبال پریام که عهد آشتی ببنده،پریام هم میره که همراه با قربانی کردن دو عدد بره،پیمان آشتی ببندند،پیرمرد با ارابه ها میره سمت لشگر،اگاممنون دعا میخونه به درگاه زئوس و بعد پریام میگه من نمیتونم جنگ پسرم با منلاس روببینم و برمیگردم ایلیون، برمیگرده توی شهرش،

حالا منلاس و پاریس میان باهم میجنگن، آفرودیت الهه زیبایی ،یکی دیگه از دختران زئوس، که طرفدار پاریس هست و به پاریس زیبایی و شکوه داده خودش رو میندازه وسط این دو پهلوان و وقتی منلاس میاد پاریس رو زمین بزنه و بکشه، پاریس رو در ابری پنهان میکنه و برمیگردونه تروا یا ایلیون، در بستر زفافش.

اینجا افرودیت میاد به هلن هشدار میده بره پیش پاریس،

هلن چون، الهه ای بهش دستور میده، میره در بستر پاریس برای مهرورزی،

هلن پاریس رو سرزنش میکنه که بی عرضه است و منلاس پیروز شده،و اون فقط لاف میزنه،پاریس میگه چون آتنا کمکش کرده پیروز شده و بیا در بستر و من خیلی الان پرشورم!

خلاصه باهم میخابن و منلاس هرجا نگاه میکنه پاریس رو نمیبینه،مردم تروا هم هرجا میگردن که تحویلش بدن پیداش نمیکنن،چون اونام از پاریس بدشون میومد که شهرشون رو به جنگ و آشوب و بدبختی کشونده،

آنوقت آگاممنون برادرمنلاس، درمیاد میگه ما به طور منصفانه بردیم و الان باید برین هلن و دارایی های پاریس رو بیارین و تحویل بدین تا ما برگردیم کشورمون،

این هم خلاصه فصل یا سرود سوم ایلیاد هومر،

یادم رفت بگم هلن در زیبایی به سان الهه ای است،و پس از اینکه دختر زیبایی هم بدنیا میاره،خدایان بهش حسادت میکنن از زیبایی شدید فرزندش و کاری میکنن که نازا بشه،برای همین برای پاریس فرزندی به دنیا نمیاره، و بعدها وقتی منلاس لشکر تروا رو شکست میده قصد داره هلن رو بکشه ولی از زیبایی زیادش خنجر از دستش میفته و آشتی میکنن

حالا آفرودیت کیه؟آفرودیت همون ونوسه، رومی هاخیلی از الهه های یونان رو گرفتن و دگرگون کردن،بعضی وقتا تنها اسمش رو .

حالا آفرودیت خدای خواهش و خاستنه،و زیبایی، از کف دریا زاده شده و برای همین معمولن اگر برین موزه های اروپا،آفرودیت رو در صدف غول پیکری میبینین که نشون میده نحوه ی بوجود آمدنش از کف دریا بوده،

ازاین به بعد هروقت چنین نقاشی ببینین میدونین کیه

آفرودیت از طرفداران پاریس هست که دیدیم نجاتش هم داد توی جنگ،


خلاصه ی فصل ششم بهشت از دسته رفته/گمشده جان میلتون با نقاشی های دوره و انون و ویلیام بلیک

رافائل به توضیحاتش در مورد نبرد بین خدا و شیطان ادامه می ده. ایو یا حوا میره میوه جمع کنه.رافائل می گه که ابدیل تنها فرشته ای بود که از فرشتگان یاغی و شورشی به سمت خدا برگشت و خدا به خاطر اطاعت و وفاداری ازش تمجید کرد. و بعد جبرئیل یا گابریل و مایکل یا همون میکائیل رو در راس فرشته ها قرار داد تا با فرشته های شورشی بجنگن.مایکل ضربه ای به شیطان یا لوسیفر می زنه که باعث می شه زخمی بشه و نبرد روز اول به پایان برسه اما از اونجا که فرشته ها میرا نیستن شیطان زود شفا پیدا می کنه و با یارانش برای نبرد روز دوم برمیگرده .اینجا شیطان و یارانش از سنگ ها و دل زمین سلاحههای شیطانی و توپ می سازن و حمله می کنن به فرشته ها.فرشته ها به یاری مایکل از کوهها برای دفاع از خودشون استفاده می کنن و شب فرا می رسه ودست از جنگ برمیدارن. روز سوم خدا پسرش مسیح رو برای دفاع می فرسته و مسیح با صاعقه و آذرخش تمام فرشته های یاغی رو تا در بهشت دور می کنه و همه از بهشت سقوط می کنن و نه روز سقوط می کنن تا به دوزخ که خدا تازه ساخته برسن. بعد رافائل به آدم می گه که شیطان به خاطر همین آرزوی نابودی بهترین و دوست دشاتنی ترین آفریده خدا رو داره و آدم نباید گول وسوسه های شیطان رو بخوره وگرنه به نابودی کشیده می شه

حالا نقاشی های کتاب یا فصل ششم

نقاشی اول از انون. دوم و سوم و چهارم از بلیک و بقیه از گوستاو دوره است